اُسطوره رودکی (1)
این مقاله ضمن روشن کردن قسمتهایی از زندگی و شعرِ او، به علل گوناگونِ این اسطوره شدن می پردازد».
واژه های کلیدی
تفکرات فلسفی، فلسفه خوشباشی، تأثیرگذاری شعر، رابعه یا رابعه؟ ابداع رُباعی، اَکمه یا میل کشیدن؟دوره سامانی، دوره رستاخیر ملی و عصرِ خردگرایی و زمانِ احیاءِ تفکرِ عقلانی است. حقیقت این است که در این دوره، به همت پادشاهان فرهنگ دوست و وزیرانِ دانشمند، نهال علم و دانش و فرهنگ و فلسفه بالید و به بار نشست و شکوفه ها و گلهای پرثمری به جهان آن روز تقدیم داشت که بوی خوش دانش و معرفتِ آنان نه تنها در تمامی جهان آن روزگاران پیچید، که شمیم آن تا به امروز مغزِ جان دانشی مردانِ جهان را تازه و شاداب داشته است.
وجود افرادی چون فارابی (م. 339) و ابن سینا (م.428 ) بازار فلسفه و تفکر درباره جهان هستی را گرم نگه می داشت و وجود دانشی مردِ تجربی ـ ابوریحان بیرونی ـ دامنه دانستنی های تجربی و علمی را گسترش بخشید و کسانی چون زکریای رازی، باعث رونق بازار علوم گوناگون، از طب و شیمی و جغرافیا و تاریخ سایر علوم گردیدند، به طوری که به حق می توان گفت که عصر سامانی، عصر تبلور فرهنگ، علم و تمدن ایرانی است.
از جهت دیگر نیز سامانیان در احیاء زبان و مآثر گذشته ایران، تلاشی وقفه ناپذیر داشتند، از یک سو، به تقویت و گسترش زبان پارسی ـ از طریق تشویق شاعران و نویسندگان و مترجمان ـ در به وجود آوردن آثاری به زبان فارسی، پرداختند و از سویی دیگر، دلبستگانِ به فرهنگ و تمدن ایرانی را به پدید آوردن و به نظم کشیدن شاهنامه و تاریخ نامه های باستان واداشتند، که سرحلقه این جمع، فردوسی توسی، بلند آوازه شاعر ایرانی است.
در این میان، شاعرانی برجسته، چون رودکی و شهید بلخی ـ که به هر صورت متأثر از جامعه علمی و عقلانیِ زمان خود بودند ـشعر را وسیله ای برای بیان اندیشه ها و تفکرات فلسفی و حکمی خویش قرار دارند.
شهید بلخی، خود حکیمی برجسته و نامی و «از شمار خرد هزاران بیش»(1) بود، از رساله او در باب لذت و در جواب زکریای رازی، در مآخذ نامی برده شده است.
ابوعبدالله، جعفربن محمد، رودکی سمرقندی، استاد شاعران جهان (2) آدم الشعرای زبان پارسی، به عنوان بینان گذارِ قالبها و شیوه های شعر، و زنده کننده و گسترش دهنده زبان پارسی، از مشهورترین شاعرانِ دوره سامانی است که تفکرات فلسفی و اندیشه های نابِ عقلانی را با ذوقی شاعرانه، آمیزه اشعار خود کرده، به طوری که از همین اشعار بازمانده، می توان صریحاً اظهار نظر کرد که او شاعری عقل گرا و متفکری صاحبِ اندیشه های عقلانی بوده است.
متأسفانه، از آن همه شعری که سروده (3)، چیزی نزدیک به هزار بیت، آن هم در تاریخ ها و تذکره ها و فرهنگهای لغت ـ که اغلب شاهد لغات مشکل و کهنه دری است ـ باقی مانده است که البته با این مقدار شعر ـ آن هم ناقص ـ نمی توان صریحاً درباره اندیشه های فلسفی و جهان بینی عقلانیِ او اظهار نظر کرد، مثلاً از تمامی اشعاری که درباره آل رسول و خاندانِ گرامیِ او ـ که ناصرِ خسرو در شعر پارسی و در مدحت آل رسول، خود را همتای او می شمارد (4)ـ جز این یک بیت:
کسی را که باشد به دل مهرِ حیدر
شود سرخ رو در دو گیتی به آور
دیوان /56
چیزی باقی نمانده است.
اما از همین مقدار ابیات باقی مانده، می توان جهان بینی او را و نگاهِ او را به جهان و هستی ـهر چند کم رنگ ـ دید.
از دیدِ او، جهان، بی ثبات، ناپدیدار و شرنگ آمیز است، دوستیِ او مقدمه کینه ورزی و کینه او کشنده و زهرگین است، به ناخواست به کسی تاج می بخشد و به ناخواست او را به خاک سیاه می نشاند:
جهان این است و چونین بود تا بود
و هم چونین بود اینند بارا
به یک گردش به شاهنشاهی برآرد
دهد دیهیم و تاج و گوشوارا
توشان زیر زمین فرسوده کردی
زمین داده مرایشان را زغارا
دیوان /11
یا:
این جهان، پاک، خواب کردار است
آن شناسد که دلش بیدار است
نیکیِ او به جایگاه بدی است
شادی او به جای تیمار است
چه نشینی بدین جهان هموار؟
که همه کارِ او نه هموار است
کُنِشِ او نه خوب و چهرش خوب
زشت کردار و خوب دیدار است
دیوان /16
و با همین نگاه، پرسشی را مطرح می کند:
شاد بوده است از این جهان هرگز
هیچ کس؟ تا از و تو باشی شاد!
داد دیده است از و به هیچ سبب
هیچ فرزانه ؟ تا تو را بینی داد!
دیوان/17
گویی او نیز چون خیامی نیشابوری، به این نتیجه رسیده است که:
برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان، اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران
رباعیات /57
و البته، این همه را کار قضا و قدر می داند و حافظ وار (5) می سراید:
هرکه نخواهد همی گشایش کارش
گو: «برو و دست روزگار فرو بند»
دیوان /20
سرانجام به دنبال این تفکر است که خیام وار، وقتی که کار جهان را هیچ در هیچ می بیند، صَلای شادی و باده نوشی در می دهد که:
شادزی با سیاه چشمان، شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد
زآمده شادمان نباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد
من و آن جَعْدْ مویِ غالیه بوی
من و آن ماهرویِ حورنژاد
نیک بخت آن کسی که داد و بخورد
شور بخت آن که او نخورد و نداد
باد و ابر است این جهان، افسوس !
باده پیش آر! هر چه بادا باد!
گویا دو قرن بعد، خیامی نیشابوری، پیام او را دریافته است که:
از دی که گذشت، هیچ ازو یاد مکن
فردا که نیامده است، فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
رباعیات /57
یا:
ای دل! غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نه ای، غمانِ بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش، غمِ بوده و نابوده مخور
رباعیات /45
شگفت این جاست که رودکی، صَلای به خوش باشی را همیشه پس از توصیف وضعِ آشفته و ناهموار جهان در می دهد، گویی، باده را دارویی فلسفی برای فراموش کردن دنیا و غمانِ او می داند.
و اگر نگوییم او به نوعی فلسفه اپیکوری معتقد بوده،لااقل می توان گفت که بنای فکری او به فلسفه اپیکوری شباهتِ تام دارد، و همین تفکرات، شاید پایه فکری کسانی چون خیامی و عطار و حافظ را نهاده است. به این کلماتِ تسکین دهنده او به مصیبت زده ای، توجه شود:
ای آن که غمگنی و سزاواری!
واندر نهان سرشک همی باری
رفت آن که رفت و آمد آنک آمد
بود آنچه بود، خیره چه غم داری!؟
هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتی است، کی پذیرد همواری!؟
مستی مکن که ننگرد او مستی
زاری مکن، که نشود او زاری...
ابری پدیدنی و کسوفی نی
بگرفت ماه و گشت جهان تاری
تا بشکنی سپاه عمان بر دل
آن بِه که مَی بیاری و بگساری
نفیسی /511
بیت دوم این قطعه و بیتِ:
هر که را رفت، همی باید رفته شمری
هر که را مُرد،همی باید مُرده شمرا
دیوان /12
این رباعی خیام را به یاد می آورد:
ای آن که نتیجه چهار و هفتی
وزهفت و چهار، دائم اندر تفتی
مَی خور که هزار بار بیشت گفتم
باز آمدنت نیست، چو رفتی رفتی
رباعیات /65
یا:
همه به تُنبل و بند است بازگشتنِ او
شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود
بیار و هان بده آن آفتاب، کش بخوری
زلب فرو شود و از رخان برآید زود
دیوان /22
و وقتی که جهان را وارونه کار می بیند و بدی او را به جای خوبی و شرنگ به دنبال قند در کام فرزندان خود می چشاند و خون فرزندان خود را می ریزد و می خورد، چاره نمی بیند جز این که بگوید:
از آن جان تو زلختی خون رَزدِه
سپَرده زیر پای اندر سِپارا
دیوان /11
در جامعه عقل گرای دوره سامانی که هنوز اشاعره پنجه بر تفکرِ صاحب خردانِ آن نینداخته اند و تسامُحِ دینی و مذهبی در دستگاه آنها، جای خود را به تعصب و خردستیزی نداده است و هنوز تهمتِ کافری به امثال ابنِ سینا نزده اند، رودکی با نگرشی خاص به مرگ و زندگی و جهان و هستی می نگرد و حاصلِ این اندیشه های خود را در قالبِ ابیاتی می ریزد که خبر از تفکر درونی و اندیشه حاصل از جهان بینی او می دهد.
رودکی، فلسفه باور خود را از مرگ، در قطعه ای که در مرثیه ابوالحسن مرادی سروده است، چنین بیان می کند:
مُرد مردای، نه همانا که مُرد
مرگِ چنین خواجه، نه کاری خُرد
جانِ گرامی به پدر باز داد
کالبَدِ تیره به مادر سپُرد
آنِ مَلَک با مَلکی رفت باز
زنده کنون شد، که تو گویی، بمُرد...
قالبِ خاکی سوی خاکی فکند
جان و خرد سوی سماوات برد
جانِ دوم را که ندانند خلق
مصقله ای کرد و به جانان سپرد
صاف بُد آمیخته با دُرد، مَی
بر سر خم رفت و جدا شد ز دُرد
در سفر افتند به هم، ای عزیز!
مروزی و رازی و رومی وکُرد
نفیسی /496
بنابراین عجیب نیست شاعری در مرثیت او گفته باشد:
رودکی رفت و ماند حکمت اوی
مَی بریزد، نریزد از مَی، بوی
نفیسی /390
پی نوشت ها:
1 ـ دیوان رودکی /شعار/30.
2 ـ کسایی گفته است:
رودکی استاد شاعران جهان است
صد یک از او تویی کسایی ؟پرگست
3 ـ تعداد اشعار رودکی را بر اساس بیتی از رشیدی سمرقندی که گفته:
شعر او را برشمردم سیزده رَه صد هزار
هم فزون آید اگر چونانش باید بشمری
بعضی یک میلیون و سیصد هزار بیت و بعضی صد هزار بیت گفته اند.
4 ـ ناصر خسرو در پایان قصیده ای با مطلعِ؛
شاید که حال و کار دگر سان کنم
هرچ آن بُه است قصد سوی آن کنم
می گوید:
جان را ز بهرِ مدحت آل رسول
گه رودکی و گاهی حسان کنم
5 ـ حافظ فرموده است:
در کوی نیکنامی، ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی، تغییر کن قضا را
دیوان /غزل 5
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}